آدمهای مشغول پوچ
که مرا ترک میکنند
تنهایی تیره شبانه ام، مرا در آغوش سرد خود میگیرد
همچون دره ای که با ورود دیو پلید شب میهراسد و میهراساند
آه ... کی صبح میشود؟
شب همگان را می آرامد
و مرا می پریشد
نور نقره ای در حجم هوای گرم و نمناک تابستان
گرمایی که نای جیرجیر کردن را از جیرجیرک میگیرد
شبهای کابوس تشنگی دیدن
شبهای خواب سراب دیدن
نه برای من، برای آنان که میخوابند
شب برای من فرصتی است برای ادامه بیکاری روز!
آه ... کی صبح میشود؟
آه ... کی شب میشود؟!
که مرا ترک میکنند
تنهایی تیره شبانه ام، مرا در آغوش سرد خود میگیرد
همچون دره ای که با ورود دیو پلید شب میهراسد و میهراساند
آه ... کی صبح میشود؟
شب همگان را می آرامد
و مرا می پریشد
نور نقره ای در حجم هوای گرم و نمناک تابستان
گرمایی که نای جیرجیر کردن را از جیرجیرک میگیرد
شبهای کابوس تشنگی دیدن
شبهای خواب سراب دیدن
نه برای من، برای آنان که میخوابند
شب برای من فرصتی است برای ادامه بیکاری روز!
آه ... کی صبح میشود؟
آه ... کی شب میشود؟!