۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه




دنیای من دنیای رقیق و بی رنگیست
که میتوان در گرهی ازیک طناب سرد وخشک
یا درچند قرص کوچک ورنگی فشرد
هیچ کس ترس از پرواز را به اندازه ی کسی که
از حلقه طنابی آویزان از سقف به آنسو نگاه میکند
نمیشناسد
آری اوست که روشنایی را درک خواهد کرد
اوست که میداند زندگی حجمی از سیاهیست
و پایانش آغاز سپیدی
ضخامت ریسمانی را در گلو حس کردن
و عبور هوایی گرم و لرزان از میان لبهایی خشک
که انتظار بازگشتی برای آن نیست
او تنها به دود آخرین سیگاری که کشیده بود اندیشید
و او تنها پیکری آویزان است که آخرین درد زندگی خود را کشید

هیچ نظری موجود نیست: