۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه





هیچ چیز سخت تر از سلام گفتن به تو نبود
من تشنه تر از ظهر مرداد
و تو دریغ از قطره ای جواب
من برای حرکت لبهایت که
سلام سردی را زمزمه کند جان میدادم
تو دل خود را به چشمان بی تفاوتت میفروختی
و از آن راهروی آشنا میگذشتی
من میماندم و انتظار ضربان دیگری از قلبم
و پاهایی که دلیلی برای رفتن نداشت
به دیوار تکیه میدادم
و به غروری که هر روز میشکست می اندیشیدم
هیچ چیز سخت تر از سلام گفتن دوباره به تو نبود...

هیچ نظری موجود نیست: