۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه



میخواهم از این شهر سرد سفر کنم
کوله بارم دفتریست با قلم
مردم شهر مرا با یک سوال کوچک بیجواب بدرقه خواهند کرد
اشکهایم را از سنگ فرش شهرتان دریغ کردم
آی مردم مرا درنیافتید
شما را با دیوار های سنگی چه تفاوت است؟
اما به شهری میروم که مردمش دلهای همدیگر را میبینند
جواب هر محبتی را لبخند رضایتی کافیست
آی مردم میروم و در راه اشکهایم را به گلهای تشنه خواهم بخشید
به فرشته های شاد بهشتی رحم کنید،
آنان را با هوسی به این جهنم خاموش نیاورید
اگر شاعر بشوند خواهند سوخت
و اگر نشوند خواهند پوسید

هیچ نظری موجود نیست: