۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه



امشب آسمان به عطش گنجشکها باران ریخت
بی هیچ غرش منتی
من هق هق ام را زیر صدای ناودان قایم میکنم
تا گلها دلتنگ نشوند
در اتاقی که دیگر شمعی هم در آن نمیسوزد
به یاد پرنده ای میگریم که از دیوارکوتاه تنهاییم پر کشید
و مرا با آرزوی نوازشش تنها گذاشت
آری میتوان به بهانه هایی ساده تر از این هم گریه کرد...
محبوب من ،در دلم از تو چراغ محبتی است
که حتی شتاب مبهم ثانیه ها هم
توان خاموشی آنرا ندارند
یاد صدای تو سمفونی آرامش شبهای احساس من است
تا صبحی که دیگر صدایی از من نباشد

۱ نظر:

ناشناس گفت...

zendegi; shayad an lahzeye masdudist
ke negahe man dar ney neye cheshmane to khod ra viran misazad.
va dar in hesi ast,ke man an ra
ba edrake mah daryafte zolmat
khaham amikht...